انتقاد مهمی که به درستی درباره کاربرد مدیریت عملکرد شده این است که مدیریت عملکرد به عنوان یک نظام از بالا به پایین ، تحمیلی و خشک معرفی شده است که در جستجوی راه حل های آسان برای مسائل پیچیده است که به ناچار در دستیابی به این مهم ناکام خواهدشد . در حالی که ، بهتر است آن را به عنوان یک فرایند انعطاف پذیر ، نه به عنوان یک نظام در نظر بگیریم . استفاده از واژه « نظام » به طور تلویحی اشاره به یک رویکرد خشک ، استاندارد و نسبتا دیوانسالارانه دارد که مغایربا مفهوم مدیریت عملکرد به عنوان یک فرایند انعطاف پذیر و تکاملی است که توسط مدیران برای کار کردن با کارکنان خود به اقتضاء شرایط محیط کاریشان به کار برده می شود.
به عبارت دقیق تر ، مدیریت عملکرد ، مدیران و افرادی را شامل می شود که به عنوان شرکا ، عملیات سازمان را مدیریت می کنند ، لکن در چارچوبی مشخص که تعیین می کند چگونه می توانند به بهترین وجه با هم همکاری کنند . این چهارچوب هم باید میزان ازبالا به پایین بودن مدیریت عملکرد را کاهش دهدو هم باید با شرایط محیط کاری هر سازمان سازگار شود. مدیریت عملکرد باید با شرایط سازمان های انعطاف پذیر و فرایند محور متناسب شود. در این شرایط – که به طور روزافزون به صورت هنجار سازمانی درآمده است – مدیریت عملکرد باید جایگزین نظام ارزیابی شود که این فقط مناسب سازمان های سلسله مراتبی و دیوانسالاری است.
به طور کلی از دیدگاه ویکی رایت و لیزبرادینگ ( 1992) مدیریت عملکرد باید از رویکرد متوازن با ویژگی های زیر حمایت کند :
اگرچه هر سازمانی که تصمیم بگیرد مدیریت عملکرد را آغاز کند باید مدل خاص خود را برای تطبیق با نیازهایش تدوین کند ، با وجود این داشتن یک چارچوب مفهومی که در آن بتوان فرایندهای مناسب را طراحی و مستقرکرد ، مفید است . این چارچوب به انتخاب رویکرد مناسب و نیزراهنمایی مدیران و همچنین افراد و تیم های کاری تحت مدیریت آنها درباره فعالیت هایی که باید برای مدیریت عملکرد انجام دهند ، کمک خواهد کرد.